ببين در فصل گلچيدن چه کردهست
ببين با تو، ببين با من چه کردهست
ببين با اين همه گنجشک کوچک
هواپيمای بمبافکن چه کردهست!
400
0
5
.........................................
دوبیتی هم دو دست از دست داده است
دلم تنگ است یا باب الحوائج
..............................................
رها مانده است بر شنها چه دستی!
جدا از پیکر سقا، چه دستی!
عموی ماه! بعد از دستهایت
بگیرد دست بابا را چه دستی؟
دو دست مهربان آن سپیدار
کنار رود افتادند انگار
غم آن دستها را منتشر کن
دوبیتی! دست روی دست مگذار
علـــم را بـــر زمــیــــن بگـــذارم، اما...
تـــو را دســـت خـــدا بســپارم، اما...
به چشمم تیر زد آن قوم، ای عشــق!
کـــه دســـت از دیـــدنت بردارم، اما...
تو احساس مرا دریاب ای رود
لبم را تر نکن از آب ای رود
تو که دستی نداری تا بیفتد
به سوی خیمهها بشتاب ای رود
برادر با برادر دست میداد
برای بار آخر دست میداد
چه احساس قشنگی ظهر آن روز
به عباس دلاور دست میداد
می من! بادهٔ من! مستی من!
فدای تو تمام هستی من
دل چشم انتظار کودکان را
مبادا بشکند بی دستی من
به آن گلهای پرپر بوسه میزد
به روی سینه با هر بوسه، میزد
به قرآن؟ نه، برادر داشت انگار
به دستان برادر بوسه میزد
به چشمش تیر بود اما نگاهش…
چه رازی داشت با مولا نگاهش؟
بدون دست میگیرد در آغوش
تمام خیمهها را با نگاهش
دوبیتی! ناگهان دستان آن ماه…
گلوگیر است این اندوه جانکاه
رباعی باش و بشکن بغض خود را
لا حول ولا قوهٔ إلا بالله
دل تـو تشنه و بیتاب میرفت
به لبیک «عمو بشتاب» میرفت
تو دست رود را رد کردی آن روز
اگــر نــه آبـــروی آب مــیرفــــت
من از تو شرم دارم دستِ خود را
تو دادی هم دل و هم دستِ خود را
عــلــم از دســت تــو افـتـاد امـا
علــم کــردی به عالم دستِ خود را
من و حس لطیف دستهایت
دو گلبرگ ظریف دستهایت
جسارت کردهام گاهی سرودم
دوبیتی با ردیف دستهایت
بگو بغض مرا پرپر کند مشک
غم دست مرا باور کند مشک
به دندان میبرم اما خدایا
لبانم را مبادا تر کند مشک!
دوباره مشک دریا ـ یک دوبیتی ـ
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین ـ یک چارپاره ـ
دو دستت روی شنها ـ یک دوبیتی ـ
4430
0
4.21
دلسرد و نامهربان
این گونه که آدم های برفی هستند
آدم برفی ها نیستند
1335
0
5
آه می کشم
آن سوی پنجره ها برف است
این سوی پنجره ها مه
گریه می کنم
آن سوی پنجره ها برف است
این سوی پنجره ها باران
پیر می شوم
آن سوی پنجره ها برف است
این سوی پنجره ها برف
444
0
میان حوض سنگی ماهی من
دل با قاصدک ها راهی من
زمین آرام آرام است امشب
بخواب ای زخم کرمانشاهی من
1157
0
5
دوبیتی بود، نایش را به من داد
نی اش را، نی نوایش را به من داد
دو دستم را که خالی دید، فوراً
یکی از بیت هایش را به من داد
1533
0
5
به غم های زمینی خو گرفتم
به مرگ این چنینی خو گرفتم
تو خاکستر شدی، من زیر آتش
به خاکستر نشینی خو گرفتم
2149
0
4.33
شب که روشن می شود آبی ترین فانوس ها
یاد چشمان تو می افتم در اقیانوس ها
با کدامین شعله رقصیدی که حالا سال هاست
بال می گیرند از خاکسترت ققنوس ها
قرن ها بیهوده می گردم نمی یابم تو را
نامی از تو نیست در خمیازه ی قاموس ها
مهربان من به اشراق نگاه شرقی ات
کی رهایم می کنی از حلقه ی کابوس ها
کی می آیی که به گلبانگ اذان روشنت
لال خواهد شد زبان خسته ی ناقوس ها
::
در مبارک باد یک آدینه می آیی و من
دست برمی دارم از دامان این مأیوس ها
2825
0
3.88
کجا گل های پرپر می فروشند
شهادت را مکرر می فروشند
دلم در حسرت پرواز پوسید
کجا بال کبوتر می فروشند
2838
0
4.2
ببين در فصل گلچيدن چه کردهست
ببين با تو، ببين با من چه کردهست
ببين با اين همه گنجشک کوچک
هواپيماي بمبافکن چه کردهست!
1636
0
4.33
دو دست خالی ام را با خودش برد
غم و خوشحالی ام را با خودش برد
مترسک بودم و گنجشک خیسی
دل پوشالی ام را با خودش برد
843
0
5
دلم از قصه مالامال مانده ست
دچار روز و ماه و سال مانده ست
تو را با گریه خواندم برنگشتی
زبان گریه هایم لال مانده ست
942
0
دلم شوق ترنم داشت، اما...
هوای یک تبسم داشت، اما...
همه دریا دلان رفتند، آن شب
دل من هم تلاطم داشت، اما...
981
0
5
باران پرنده نیست، کبوتر پرنده نیست
در ذهن حوض، ماه شناور پرنده نیست
در بادهای زخمی این شهر مدتی ست
پیراهن رهای تو دیگر پرنده نیست
خود را پرنده فرض کن و در قفس بمیر
اما بدان پرنده ی بی پر پرنده نیست
اما قبول کن که قفس یک حقیقت است
اینجا مگر تمام قفس در پرنده نیست
::
چشم تو آسمان مرا پر نمی کند
با این که از نگاه تو بهتر پرنده نیست
شعر مرا تو جرأت پرواز می دهی
بعد از تو این خیال مصور پرنده نیست
کاشانه ی تمامی گنجشک ها تویی
بر دوش هر درخت تناور پرنده نیست
2436
2
4.56
باران پرنده نیست، کبوتر پرنده نیست
در ذهن حوض، ماه شناور پرنده نیست
در بادهای زخمی این شهر مدتی ست
پیراهن رهای تو دیگر پرنده نیست
خود را پرنده فرض کن و در قفس بمیر
اما بدان پرنده ی بی پر، پرنده نیست
اما قبول کن که قفس یک حقیقت است
اینجا مگر تمام قفس در پرنده نیست ؟
*
چشم تو آسمان مرا پر نمی کند
با اینکه از نگاه تو بهتر پرنده نیست
شعر مرا تو جرأت پرواز می دهی
بعد از تو این خیال مصور پرنده نیست
کاشانه ی تمامی گنجشک ها تویی
بر دوش هر درخت تناور پرنده نیست
2905
0
4.5
چه خوب این همصدا را می شناسی
نگاه آشنا را می شناسی
من از تو دل نخواهم کند، باران!
تو که گنجشک ها را می شناسی
2243
0
5
دوبیتی بود، نایش را به من داد
نی اش را، نی نوایش را به من داد
دو دستم را که خالی دید، فوراً
یکی از بیت هایش را به من
1846
0
مبادا باد پاییزی بیاید
دوباره فصل بی چیزی بیاید
تمام شعر مولانا فدایت
دعاکن شمس تبریزی بیاید
2412
0
3.5
ببین، این غم به شیدایی رسیده است
جنون تا بی سر و پایی رسیده است
دلم هر چند کوه بردباری است
به مرز ناشکیبایی رسیده است
1728
0
اگر چه زخم طاقت سوز خوردیم
غم دیروز را امروز خوردیم
ببخش ای خوب اگر در غیبت تو
من و دل، نان به نرخ روز خوردیم
2731
0
4
دعا کن هر گلی پرپر نمیرد
کسی با چشم های تر نمیرد
دوباره جمعه ای رد شد دعا کن
دلم تا جمعه ی دیگر نگیرد
2628
0
4.67
دلیل عشق مادرزادی ما
بیا تا جان بگیرد شادی ما
بجوشد رشته رشته از دل خاک
قنات تشنه ی آبادی ما
2178
0
تو پنهان مانده ای تا تشنه باشیم
تمام روزها را تشنه باشیم
دلت می آید آیا این همه سال
تو جاری باشی و ما تشنه باشیم
1949
0
4.5
به یک عشق معمایی قسم خورد
به راز یک شکیبایی قسم خورد
خدا «والعصر» گفت و از سر شوق
به آن روزی که می آیی قسم خورد
2106
0
3
رها شد روی شن ها بهترین دست
کشید از ماه خود، ام البنین دست
دل تفتیده ی لب تشنگان را
خدا قسمت کند رودی از این دست
2235
0
دوباره مَشک، دریا، یک دوبیتی
سرودی عشق را با یک دوبیتی
تنت روی زمین، یک چارپاره
دو دستت روی شن ها، یک دوبیتی
1739
0
خودش هم رفت، اما دست هایش...
رقم زد عشق را با دست هایش
به روی خاک افتادند، اما
نیفتادند از پا، دست هایش
1775
0
3
دلش سرچشمه در سرچشمه جوشید
زلال و پاک، جاری شد، خروشید
به سمت رود رفت و لحظه ای بعد
فُرات از دست هایش آب نوشید
1652
0
غریب و تشنه و تنها، دلم بود
تمام عمر با سقا، دلم بود
دوبیتی در دوبیتی نوحه خواندم
غمی ام البنینی با دلم بود
1490
0
4
چو گل پژمردی و لب تر نکردی
تبرها خوردی و لب تر نکردی
در اوج تشنگی، یک مشت دریا
به دندان بردی و لب تر نکردی
1539
0
ولی من لایق این غم نبودم
دچار بارشی نم نم نبودم
پرستوها به رفتن دل سپردهد
به قد یک پرستو هم نبودم
1217
0
بهار آورد، رودی از پرستو
دل صد مرد -رودی از پرستو-
رها بر شانه های زخمی شهر
سفر می کرد رودی از پرستو
1252
0
سپیداران نشانی سرخ دارند
همیشه آرمانی سرخ دارند
هراسی از تبرداران ندارند
سری سبز و زبانی سرخ دارند
947
0
2
گرفتند انتقام کوچه ها را
شکستند ازدحام کوچه ها را
سفرکردند و ما با نیشخندی
عوض کردیم نام کوچه ها را
1773
0
5
سفر کردند سرداران عاشق
به روی شانه ی یاران عاشق
گذشتند و رها کردند در باغ
مرا تنها، سپیداران عاشق
1454
0
5
کجا گل های پرپر می فروشند
شهادت را مکرر می فروشند
دلم در حسرت پرواز پوسید
کجا بال کبوتر می فروشند
2290
0
5
ساک را بستی، غم بدرود را دادی به من
دست و پاگیر تو هر چه بود را دادی به من
ساک را... گفتم: نگفتی کی می آیی؟ باز هم
وعده ی آن جمعه موعود را دادی به من
پلک هایت روی هم افتاد، عاشق تر شدم
عکسی از آن روز ناخشنود را دادی به من
شانه های گریه ات را با خودت برداشتی
شیون یک زخم بی بهبود را دادی به من
سایه های روی هم افتاده را می خواستم
هر چه در آیینه روشن بود را دادی به من
1690
0
5
ای مردم همیشه، دروغ است نامتان
خوردید نانِ عاشقی ام را حرامتان
دلواپسم برای غزل، عشق، زندگی
بوی فریب می رسد از احترامتان
فردا برای گریه اگر بغض بشکند
سر می نهم به شانه ی سرد کدامتان
در خلوتی که از خود من هم فراتر است
گم می کند تمام مرا ازدحامتان
می خواهم از کنار شما ساده بگذرم
پاسخ نمی دهم به فریب سلامتان
مثل هم اید اهل همین روز و ماه و سال
هرگز به آسمان نرسد پشت بامتان
2342
1
4.5
گفته بودم باز می آیید، آمدید آخر پرستوها!
آمدید از دوردست اما، خسته و پرپر پرستوها
کوچه در کوچه تمام شهر، کوچ تان را حجله می بندد
می رسد از دوردست اما، دسته ای دیگر پرستوها
باز هم رودی پر از پرواز می شود بر شانه ام جاری
باز هم گم می کند چشمم، آسمان را در پرستوها
تشنه ام، دلواپسم، تنها، خسته از تکرار ماندن ها
از شما امروز می خواهم فرصتی دیگر پرستوها
نامتان را شیونی کردم، گرچه می دانم که می ریزد
زیر آوار غزل هایم، شانه ی دفتر پرستوها
1274
0
5
سایه ات پشت در است انگار، در را باز کن
خسته هستم، الاقل یک بار در را باز کن
پشتِ در تصویرهای کهنه را قی می کنند
قاب های مانده بر دیوار، در را باز کن
این طرف چیزی برای گم نکردن نیست، نیست
غیر از این دلتنگی بسیار، در را باز کن
نیست اما خلسه ای آرام در را می زند
خلسه ی یک نخ، دو نخ سیگار، در را باز کن
مرگ دارد می رسد از راه، هی من! گوش کن
یک نفر در می زند انگار! در را بازکن
نیمکت ها، روسری ها، رنگ های پشت در
آدمی را می دهند آزار، در را باز کن
آدمک ها، بمب های ساعتی، نه...صبر کن!
تا فرو بنشیند این آوار
درها را ببند
2235
0
گیتارها! نوای مرا منتشر کنید
این لحن آشنای مرا منتشر کنید
ای جاده های رد شده از کفش های من
آهنگ گام های مرا منتشر کنید
ای روزنامه های پس از این –مچاله ها-
یک بار هم صدای مرا منتشرکنید
اصلاً کتاب شعری و در پشت جلد آن
تصویر بی ریای مرا منتشر کنید
در عشق ادعای جنون دارم و شما
باید که ادعای مرا منتشر کنید
امشب به سرزمین اجابت رسیده ام
ای دست ها دعای مرا منتشر کنید
تاراج باغ دیده ام ای لحظه های داغ
پیراهن عزای مرا منتشر کنید
ای کوچه های زخمی شهر شهید من!
هر لحظه کربلای مرا منتشر کنید
973
0
5
تهران/ هزار و سیصد و هشتاد و سه/ بهار
چسبیده بود چشم تو بر شیشه ی قطار
چسبیده بود چشم تو و پلک می زدی
از پشت شیشه های رها مانده در غبار
پیراهنی که بر تن تو بود کوپه را
پر کرده بود از هوس جبر و اختیار
پُر می شد از تو خلسه ی فنجان، اگر نه کی
لب می نهادی از لب من بر لب بخار
تهران و من، دو مرد پس از تو که بی تو گم
بی تو شکسته، بی تو رها، بی تو بی قرار
رد می شوند از افق چشم هایمان
روزی هزار کوپه ی بی تو هزار بار
اما کدام کوپه ی بی تو پرنده است
رد می شود بدون تو از سیم خاردار
اما تویی که فاجعه را شکل می دهی
در احتمال حادثه ای تلخ و ناگوار
لای کتاب می نهم و خشک می کنم
پروانه های روسری ات را به یادگار
2035
0
4
حالا برای کشف فضایی بزرگ تر
دل می دهم به پنجره هایی بزرگ تر
شاید اجابتم بکنی، گرچه کوچکم
آورده ام دو دست دعایی بزرگ تر
اما اگر روا نکنی حاجت مرا
رو می کنم به سمت خدایی بزرگ تر
داغ هزار سجده به پیشانی من است
از من کجاست اهل ریایی بزرگ تر؟
با این وجود عاشقم و چشم عالمی
از من ندیده بی سر و پایی بزرگ تر
پیراهنی سیاه تر از سرنوشت خود
پوشیده ای برای عزایی بزرگ تر
تنها سوال توست که به اندازه ی من است
پاسخ نمی دهم به چرایی بزرگ تر
ای غم، اگر بزرگ شوی باز می کنم
در سینه ام برای تو جایی بزرگ تر
1121
0
3.5
حالا میان ما و شما- خط فاصله
افتاده است فاصله با خط فاصله
افتاده است فاصله، انگار سال هاست
با دست خود کشیده خدا، خط فاصله
آری میان ما و شمایی که عشق را
جا می دهید بین دو تا خط فاصله
ای شعرای همیشه ی زخمی که هیچ وقت
از من جدا نکرده تو را خط فاصله
من، تو، دو اختلاف بزرگیم، از این به بعد
بگذار بین این دو هجا خط فاصله
حالا به جای هر چه که با من مخالف است
یا نقطه می گذارم و یا خط فاصله
دست شما سپرده ام این ناتمام را
من رفتم التماس دعا! خط فاصله
1867
0
5